آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان لحظه های سکوت گزیده ای از افکار و عقاید ما اگر روزی مردم تابوتم را سیاه کنید ته همه بدانند سیاه بخت بودم. بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم برایم گریه کند. چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم. و اخرین خواسته ی من از شما این است که دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم... نظرات شما عزیزان:
عمره چنده مگه ؟ ها
والا اطلاع ندارم؟؟؟
خواستن و نتوانستن مگه میشه ؟
تو هم مثل من کم گذاشتی تو خواستنت عمره بابا قد نمیده دیر اقدام کرده بود!!! سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : فاطی
![]() ![]() |